آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه سن داره

قند عسل های مامان

موندن پیش مامانی ها و آقاجونا

گل مامان از وقتی میرم سرکار شما صبحها از ساعت 8 تا 13 پیش مامانی ها هستی و خیال من از بابت شما راحته چون میدونم اونها اگه بیشتر از من شما رو دوست نداشته باشن کمتر نیست!! البته رابطه ات با هر دو مامانی خدارو شکر خوبه و دوسشون داری و اذیت نشدی نازنین مامان. برنامه ما شده اینکه از ساعت 6 صبح بیدار میشی و شب قبلم که 10 بار مامان رو بیدار کردی واسه همین خسته ای و پیش مامانی ها یکم (تقریبا 2 ساعت) میخوابی که این خیال منو راحت تر کرده که مامانی جونی ها رو کمتر اذیت میکنی... آقاجون مامان هم زحمت میکشن باوجودیکه مدرسه مامان خیلی نزدیکه ولی صبح و ظهر میان دنبال مامان تا پسر کوچولوی من بیشتر پیشم باشه. از ساعت یک که من میام هم دوست داری باهم بازی...
25 آذر 1393

سرکار رفتن مامان و واکسن 6 ماهگی

مامان از 3 روز قبل از شش ماهگی شما اومد مدرسه و کارش رو شروع کرد. نینی های مدرسه مامان، اول از همه سراغ گل پسر منو گرفتند و همش احوال شما رو می پرسن.... خیلی هاشون میگن دلشون واست تنگ شده!! آخه شما رو دیدن مامان سه شنبه ها تعطیلی داره و با پسرم اگه هوا خوب باشه میریم ددر ... البته اولین تعطیلی مامان رو با گل پسرم رفتیم و واکسن 6 ماهگی ات رو زدیم. این واکسن رو با آقاجون و مامانی مامان زدیم و شما یکم گریه کردی نفسم! تا چند روز هم اصلا پاتو تکون نمیدادی و نمیزاشتی اصلا کسی بهت نزدیک بشه البته بجز مامان... بعد از زدن واکسنت با آقاجون و مامانی رفتیم تا شما که ماشین سواری خیلی دوست داری دور بزنیم و دردت یادت بره و آقاجون برای اینکه پسر فوق ...
23 آذر 1393

اولین مروارید در 5 ماه و 25 روزگی

پسر نازنیم این روزها سر مامان خیلی شلوغه و باید دوباره برگرده سرکار، شما نازنین مامان هم شیطون شدی و داری دندون هم در میاری. عزیز دل من توی 5 ماه و 25 روزگی اولین دندونت در اومد. چند وقتی بود شما بی تابی می کردی ، تب داشتی و شبا بیشتر از حد معمول روزای دیگه بیدار میشدی و دوست داشتی با شما بازی کنم مثلا من و شما ساعت 2 نصفه شب بیدار می شدیم و ماشین بازی میکردیم. تا اینکه توی خونه آقاجون مامان، آقاجون داشت بهت چای میدادن که صدای تیک تیک دندون موش موشک منو شنیدن و بعد از کلی کلنجار رفتن ( آخه اجازه نمیدادی ببینیم) دیدم بله! دندون گل پسری در اومده... دندون دومت هم دو سه روز بعد در اومد و شما شدی دو دندونی مامان و بابا!!!   این عکس مت...
23 آذر 1393

زمین بازی ابتکار مامان برای پسرش

پسر مامان چند وقته خیلی به من وابسته شدی و دوست داری فقط با شما بازی کنم . منم که دیگر واقعا به هیچ کار خونه نمی رسیدم یک زمین بازی برات اختراع کردم تا برای بازی ات امن باشه و من به کارای دیگه برسم. شما واقعا این زمین بازی رو دوست داری و زمان نسبتا طولانی رو با اسباب بازی هات بازی میکنی. مامان این روزها که پسرم دوست داره با خودش بازی کنه فرش خونه رو نیمه جمع کرده تا پسر نازم راحت ماشین بازی و یا بازی های دیگر رو انجام بده. شما هم با این وضعیت هال خیلی حال میکنی و...                 ...
23 آذر 1393

دومین مسافرت محمد صدرا

پسر ناز مامان برای بار دوم رفتیم مسافرت گناباد تا توی مراسم عزاداری چهلم شهادت امام حسین (ع) شرکت کنیم. این بار علاوه بر آقاجونا و مامانی ها و خاله ودایی و عمه و عموها ، مادربزرگ و بابابزرگ هم همراه ما بودند. شما هم دورت حسابی شلوغ بود و بهت خوش میگذشت. این بار هم شما تو مراسم شبیه خوانی نقش حضرت علی اصغر(ع) رو اجرا کردی و من الان که یک نینی ناز دارم بیشتر از قبل این روضه روم تاثیر میزاره و دلم برای غربت امام حسین (ع) بیشتر میگیره. توی این شبیه خوانی چون می ترسیدم شما گریه کنی و مراسم بهم بریزه  یک مار اسباب بازی داری که خیلی دوستش داری و دادم دستت  و شما همش توی دهنت برده بودیش و باهش بازی میکردی. آخه دندونای گل گل من قراره ...
23 آذر 1393

عادت های محمدصدرا تا شش ماهگی

جدیدا به مامان خیلی وابسته شدی و نمیزاری ازت یه لحظه دور باشم. اگه برم آشپزخونه  و منو نبینی گریه میکنی و نمیزاری هیچ کاری انجام بدم.اما وقتی منو میبینی میزنی زیر خنده. و این خنده ات به دنیا می ارزه. قایم باشک: یک ماهی هست باباجون بهت قایم باشک یاد داده و یه جا دور از چشمت وامیسته و صدات میزنه تا شما بابا رو پیدا کنی و وقتی پیدا میکنی کلی میخندی. منم یه روسری روی سرت میندازم و شما اون رو کنار میزنی و تا ما رو میبینی ذوق میزنی تا تشویقت کنیم. این بازی رو هم دوست داری عزیزم. پسر گلم از دو ماهگیت بازی با آینه رو خیلی دوست داری و به نی نی توی آینه لبخند میزنی(این در حالیه که نی نی های دیگه رو خیلی تحویل نمیگیری ) صداهای جالب: مثه د...
9 آذر 1393

سالگرد ازدواج مامان و بابا

22 آبان، ششمین سالگرد ازدواج من و بابایی بود و ما همیشه یا تنها و یا با بقیه این روز رو جشن میگرفتیم ولی جشن امسال ما با شما رنگ و بوی دیگه ای داشت و خوشبختی دو نفره ما کامل شده. خدا رو برای همه مهربونی ها و بزرگی هاش شکر میکنم و امیدوارم همیشه سالم و سلامت کنار هم یار و یاور هم باشیم. امسال بابایی برای کارش رفته بود شهر دیگه و ما خونه آقاجون مامان بودیم و با آقاجون و دایی امیر و شما رفتیم یه  کیک خوشگل و خوشمزه خریدیم و مامانی سالاد الویه خوشمزه ای درست کرد و وقتی باباجون اومد کاملا سورپرایزش کردیم. البته صبح باباجون به من پیامک زد و تبریک خوشگلی گفت ولی بازم توقع نداشت. دور هم حسابی خوش گذشت و آقاجون هم به ما و البته شما هدیه دادند. ...
9 آذر 1393

روروئک سواری

عزیز دل مامان جدیدا توی روروک راه میری و البته اولین راه رفتنت با روروئک توی خونه آقاجون توی سقی بود که با فاطمه جون بازی میکردی. آخه اونجا هال خیلی بزرگی داره و شما با روروئکت جولان میدادی و کلی میخندیدی و فاطمه جون وقتی بهش میرسیدی بهت جایزه اسباب بازی میداد و شما بیشتر ذوق میزدی. فاطمه خیلی خوب باهت بازی میکرد و شما دوستش داری. حتی الان بعد چند هفته وقتی صداشو میشنوی از پشت تلفن، دنبالش میگردی. راستی فاطمه یک ابتکار جالب دیگه هم بخرج داد و برات با اسباب بازی هات آویزهایی درست کرد و به کالسکه ات وصل کرد و مدت زیادی شما باهشون بازی کردی. بعد از بنایی آقاجون بابا، پایین جون میده برای روروئک سواری پسرم و شبا با شما میرفتیم و شما...
9 آذر 1393

شروع غذای کمکی

شما از همون اول بدنیا اومدنت، یه جوری تنظیم بودی ک ه به محض انداختن سفره بیدار میشدی و سخت بود که پیش شما غذابخوریم. پسر نازنینم جدیدا که فهمیده تر شدی، چند وقتیه که وقتی ک   سی چیزی پیشت میخوره شما هم میخوای و مزمزه میکنی. بردیمت پیش آقای دکتر مهربونت ( دکتر محسن زاده) و پیشنهاد داد که کم کم غذای کمکی رو برات شروع کنیم . البته من غذا رو از پایان پنج ماهگیت شروع کردم و ترسیدم زودتر بهت غذا بدم. اونم با فرنی وقتی کامل شیرتو خوردی بهت میدم که شما حسابی استقبال کردی و دوست داری. دو سه روزه که یکم سوپ هم بهت میدم. نوش جونت پسرم. راستی اونجا بود که فهمیدیم با آقای دکتر اصالتا همشهری هستیم   ...
9 آذر 1393

علی اصغر مامان

توی فامیل یه رسم هست که اونایی که بتونن، تاسوعا و عاشورا رو هر ساله میرن سقی و در مراسم اونجا شرکت میکنن. امسال برای دومین بار( بار اول توی دل مامان بودی و رفتیم) توی این مراسم شرکت کردی و این بار توی مراسم تعزیه خوانی امام حسین(ع)، نقش علی اصغر رو داشتی. با وجودیکه هوا خیلی سرد بود شما توی این مراسم خیلی خوب و آروم بودی و با تعزیه خوانها همکاری کامل رو داشتی و یک جا بغل یکیشون کامل خوابت برد. ان شالله خدای مهربون بحق شش ماهه امام حسین (ع) نگهدار همه نی نی ها باشه. محمدصدرا و تعزیه خوانهای خانواده : محمد جواد (پسرعمه، حرفه ای)، سامان (پسرعمو، تازه کار)، معین (پسرعمو، فسقلی)   بعد از مراسم از زیر نخل نم...
9 آذر 1393